نیایش

آری آغاز دوست داشتن است

نیایش

آری آغاز دوست داشتن است

پریشون

پریشونی قلب منو هیچ کس جز تو ندید . هیچ کس جز تو نفهمید اون چیه که تو قلب خسته ی شعرای من فریاد میزنه . هیچ کس جز تو نفهمید شبها تا صبح برای چی صدات میزنم . هیچ کس جز تو نتونست بفهمه قلب من چه اندوه بزرگی رو در خودش جا داده و داره زیر فشار اون خرد میشه و صداش در نمیاد . اما حیف ... حیف که تو فهمیدی ولی سکوت تنها چیزیه که از تو نصیب من شده .چرا ؟ چقدر ؟ چقدر باید صبر کنم تا تو تمناهای شبانمو جواب بدی چقدر باید صبر کنم تا قسمهای من تو رو به رحم بیاره ؟ چقدر باید خوابهای طلایی ببینمو هر صبح برات تعریف کنم و تو مثل همیشه تو سکوتت به حرفام گوش کنی ؟ چقدر ؟ بگو تا کی ؟ تا کی خدایا ؟این پریشونی تا کی با منه ؟ خدایا حرف بزن . با من حرف بزن . من میخوام تو با زبون خودم با من حرف بزنی . چرا چیزی نمیگی . خدایا با من حرف بزن. 

   

« پریشون »

بدجور گرفتارم ، تو چنگ عشق تو

زنجیر اسمم رو ، بستم به اسم تو

تو حسرت چشمت دارم از غصه می سوزم

میخوام دیوونگی هامو، بذارم پای مهر تو

دلم دور از تو قلبت برات خیلی پریشونم

یه لحظه حرفمو بشنو ، تو ای مرهم تو درمونم

چرا این شعر تلخو من ،واسه عشق تو میخونم ؟

تو که عاشق نمیمونی ، نمیشی آروم جونم

میری یک روز تو از پیشم ، غم حرفاتو میدونم

دلت پیش یکی دیگست، تو چشمات اینو میخونم

تو رو حتی اگه قلبت به یاد دیگری باشه

هنوزم عاشقانه میپرستم ای گل پونم

برای داشتنت حتی یه لحظه بیشتر از دیروز

میمیرم ، عشق تو بالاتر از هر قطره ی خونم

دلت پیش یکی دیگه ، نگاهت با منه اما

من اینجا با توام ماهم ، امید آخر جونم

بیا این حرف آخر رو بذار اون گوشه ی قلبت

اگه روزی غریبه با دلت بد کرد

تو رو تنها گذاشت و رفت

بدون پشت سرت هستم

نگاهم منتظر شاید ،

توبرگردی پیشم بازم،

چشات باشه چراغ روشن خونَم

بدون تا آخر عمرم واسه عشقت پریشونم

  

آری آغاز دوست داشتن است 

هم نفس

دلم گرفته عجیب.هم نفسی که تو سکوتم صداش میزنم نیست و این منم که تنها تواین قفس اسیرم.قفسی ازجنس رنج که قفلی به بزرگی تموم تنهایی هام روش زده شده.بیا دستهای مهربونت رو بکش روپرهای شکستم که سخت محتاج مهربونی توام . 

 

« هم نفس »

دلم گرفته هم نفس

اسیر شدم توی قفس

دلم میخواد پر بگیرم

دور شم از هر چی که هس

دور شم از آدم و خاک

دور شم از زمین و باد

دور شم از آتیش و آب

پر بگیرم برم بالا

بالاتر از نوک قله ها

نبینه هیچ کی اشکمو

نفهمه هیچ کی دردمو

به گوش هیچ کس نرسه

وقتی صدام؛

اسمتو فریاد میکشه

داد بزنم صدات کنم

شاید بتونم اون بالا

یه جورایی پیدات کنم

میخوام رو عرش آسمون

اسمتو حکاکی کنم

جای شب و ستاره هاش

چشماتو نقاشی کنم

نگو زمین توی قفس جای منه

پر بگیرم ، رها بشم

توتنهایی یام می میرم

نگو پرِ کوچیک تو

طاقت اوجو نداره

تکیه به شونه های تو

منو رو ابرا می بره

منو از این قفس بگیر

تنم شکسته تو منو

تو حرم آغوشت بگیر

دلم گرفته هم نفس

از این زمین

از این قفس

ته مونده های نبض من

بسته به تو نفس نفس

منو بگیر از این قفس

مردن به عشق تو همین

تو لحظه لحظه هام بس

آری آغاز دوست داشتن است

 

 

تو را دوست می دارم

تو را دوست نمی‌دارم

گرچه گلی در نظر آیی

یا یاقوت زردی

یا میخکی

که آتش، آن‌ها را به کشتن خواهد داد

تو را دوست می‌دارم

چونان حقایق تاریک

که دوست‌داشتنی هستند

من حقیقت تو را دوست می‌دارم

اگر گیاهی باشی که هیچ‌گاه شکوفه نداده است

باز دوستت می‌دارم

حقیقت مطلق تورا

و عشقی که از تو

در بدنم زندگی می‌کند

دوستت می‌دارم، بی‌آنکه بدانم چرا؟

یا چه زمانی؟ در کجا؟

تو را آشکارا دوست می‌دارم

ما به هم نزدیکیم

به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه‌ام

همان دستان من است

به قدری که بستن چشمان تو

همان به خواب رفتن من است

پابلو نرودا

 

آری آغاز دوست داشتن است