نیایش

آری آغاز دوست داشتن است

نیایش

آری آغاز دوست داشتن است

صدا

سلام . یه سلام بلند به ارتفاع تمام قله های برفی و سپید پوش و یا تمام آبشارهای سر به زیر و محجوب و یا شاید به بلندی سقف آسمون . آسمونی به هر رنگی که تو دوس داری .

یه سلام با تمام خوبی های دنیا تقدیم به تو

خیلی خیلی دیر اومدم اما با دست پر اومدم

نبودنم برای این بود که حرفی تازه برای گفتن پیدا کنم . یه حرف تازه اتفاق تازه و و شاید هم چیزی که با خوندنش حس خوبی بهت دست بده

تو این مدت کارای زیادی انجام دادم که یکی دوتاشو فعلا مجبورم مسکوت بگذارم چون ازم اینطور خواستن اما اونایی که گفتنیه : چهار ترانه ی «رسوا» ،« خنده چقد بهت میاد» ، «با اینکه میدونم» و «گریه نمیکنم دیگه» به زودی زود و طی دوماه آینده با صدای آقای علی اکبری در قالب آلبوم روانه بازار میشه . در کنار اون ترانه ی « همین بسه برای من» و « تنهایی» هم با صدای آقای علیرضا لاجوردی به زودی آماده میشه . امیدوارم این چند کار و یکی دوتا کار دیگه که اونها هم طی دوماه آینده پخش میشه بتونه سکوی پرتاب من به اونجایی باشه که آرزوشو دارم.راستی تو این پست آدرس فیس بوکم رو برای دوستانی که میخوان از طریق فیس بوک با من در ارتباط باشن میگذارم

          www.Facebook.com/parniyanmehdydost

در آخر یکی از اشعار زیبای فروغ فرخزاد رو که خیلی خیلی دوست دارم میگذارم

امیدوارم که دوست داشته باشید

« صدا »

در آنجا بر فراز قله کوه

دوپایم خسته از رنج دویدن

به خود گفتم که در این اوج دیگر

صدایم را خدا خواهد شنیدن

به سوی ابرهای تیره پر زد

نگاه روشن امیدوارم

زدل فریاد کردم کای خدایا

من او را دوست دارم ، دوست دارم

صدایم رفت تا اعماق ظلمت

بهم زد خواب شوم اختران را

غبار آلود و بی تاب کوبید

در زرین قعر آسمان را

ملائک با هزاران دست کوچک

کلون سختِ سنگین را کشیدند

زطوفان صدای بی شکبیم

به خود لرزیده در ابری خزیدند

ستونها همچو ماران پیچ در پیچ

درختان در مه سبزی شناور

صدایم پیکرش را شستشو داد

زه خاک ره درون حوض کوثر

خدا در خواب رویا بار خود بود

به زیر پلکها سنگین نگاهش

صدایم رفت و با اندوه نالید

میان پرده های خوابگاهش

ولی آن پلکهای نقره آلود

دریغا تا سحرگه بسته بودند

سبک چون گوش ماهی های ساحل

به روی دیده اش بنشسته بودند

صدا صد بار نومیدانه برخاست

که عاصی گردد و بر وی بتازد

صدا می خواست تا با پنجه خشم

حریر خواب او را پاره سازد

صدا فریاد میزد از سر درد

بهم کی ریزد این خواب طلایی ؟!

من اینجا تشنه ی یک جرعه مهرم

تو آنجا خفته بر تخت خدایی؟!

مگر چندان تواند اوج گیرد

صدایی دردمند و محنت آلود

چو صبح تازه از ره باز آمد

صدایم از صدا دیگر تهی بود

ولی اینجا به سوی آسمانهاست

هنوز این دیده ی امیدوارم

خدایا این صدا را می شناسی ؟

من او را دوست دارم ، دوست دارم

آری آغاز دوست داشتن است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد