نیایش

آری آغاز دوست داشتن است

نیایش

آری آغاز دوست داشتن است

عکس لبخند تو

چه سخته از تو گفتن وقتی نیستی  

چه سخته از تو خوندن وقتی رفتی  

مثه برگی که به طوفان اسیره 

مثه ابری که از غصه بگیره 

مثه اشکی که تو لحظه می ریزه  

منم سرگشته و حیرون از عشقت  

تورفتی و نگفتی قلب من بی تو میمیره  

منو از دوری تو بیقراری 

منو هر شب یه بغض داغ و کهنه  

منو یه عالمه رویای مرده 

کجایی تا ببینی قلب خستم  

تو رو از خاطرش  هرگز نبرده  

تو رویاش پیش تو نفس کشیده  

خودشرو تو حریم امن آغوش تو دیده  

سپیده زد تو رفتی قلب من از خواب پریده  

تنم عطر نفسهاتو گرفته  

با اینکه رفتی و نیستی کنارم  

هنوزم عطرت از اینجا نرفته 

تو چشمام عکس لبخندت نشسته 

نگاه بیقرارم خیره به عکس  

نمیشه از چشات انگار خسته 

تو رفتی عکس تو اینجا کنارم  

تو هر شعرم تو رو تنها میذارم  

می مونم منتظر شاید یه روزی  

تو برگردی ،گل عشقو تو دست تو بکارم  

آری آغاز دوست داشتن است   

نظرات 26 + ارسال نظر
ترانه مکرم دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ http://taranehmokaram.ir

سلام پرنیان جان
عزیزم هم وب لاگتون زیباست هم ترانه هاتون پرمفهومن
شاد و موفق باشید :)

سلام ترانه ی عزیزم نمیدونی با اومدنت چقدر خوشحالم کردی از حضورت و محبتت هم ممنونم عزیز دل . بازم به من سر بزن و اگر نکته ای رو می بینی که جای کار داره خوشحال میشم بگی .
همیشه شاد باشی

گلناز گلزاری سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ http://goligolzari.persianblog.ir

پرنیان خوبم از اینهمه محبتت شرمنده ام و امیدوارم به بالاترین حدی که دوست داری و شایسته تلاشته برسی چشم این یکی دوروزه که بد جور گرفتار کارم تموم که شد مفصل می یام و می خونمت مطمئنم که کارات خیلی قشنگن عزیزم و این افتخاریه که با هم آشنا شدیم گل من
صفخه اولتو یه دور خوندم احساست زیباست و معلومه که خیلی دل به کار می دی که این از همه مهمتره جسارتا اگر روی قافیه ها و وزن ترانه های زیبات بیشتر کار کنی بهتر از این می شه حالا بحث مفصله ...منم راستش این چندروزه خیلی شلوغم متاسفانه ولی خوشحال می شم تو یه فرصت مناسب با هم در مورد کارای دوست داشتنی و بکرت بیشتر و کاملتر حرف بزنیم خانومی...به امید دیدار و تشکر واسه همه مهربونیاتون

گلناز عزیز سلام
با اومدنت خیلی خیلی خوشحالم کردی ازت ممنونم گلم
خیلی بیشتر خوشحال میشم اگر هر چیزی که فکر میکنی باید گفته بشه بهم یاداوری کنی من اصلا ناراحت نمیشم بلکه خیلی هم خوشحال میشم. منتظر حضور گرمت هستم عزیزم نمیدونم ایمیل منو داری یا نه
parniyanmehdydost@yahoo.com
اگر دوست داشتی برام ایمیل بزن عزیز دل .
بازم بابت حضورت و محبتت ممنونم
همیشه شاد باشی

گلناز گلزاری سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ http://goligolzari.persianblog.ir

عزیزم در ضمن لینک شما رو ایجاد کردم امیدوارم روز به روز شاهد موفقیتهاتون باشم

بابت لینک هم مرسی . منم همی ارزو رو برای تو شما دارم .

اسحق شکری چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ب.ظ http://mehran1387.blogsky

سلام

نیایش جان امید وارم که حالت خوب باشه

ترانه هاتو خوندم بعضی جاهاش ایرادات کوچیکی داره که اگه برطرف بشن ترانه هات خیلی قوی تر میشه مثل:

تو این عشق کم آوردیم هر دوتامون

به جز یه خاطره چیزی نمونده تو دلامون

ترانه روی اصل موزیکال بودنش بنا شده یعنی با اون ریتمی که شروع میکنی باید ادامه بدی و تا آخر بری در بالا بند اول ریتم خودش رو حفظ کرده ولی در بند دوم نه خوندنش برای خواننده یه کم سنگینه خودت هجا بندیش کن حتما متوجه میشی چی میگم .
خسته نباشی ما رو تنها نذار

سلام اسحق عزیز . خوبی . ممنون از حضورت و از اینکه اینقدر با دقت ترانه هارو خوندی از نظرت خیلی ممنونم واقعا خوشحال میشم اگر دوستان خوبم راهنماییم کنند و اگر اشکالی وجود داره بگند راستی اسم من پرنیانه و نیایش اسم وبلاگه
بازم به من سر بزن
همیشه شاد باشی

اسحق شکری پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ق.ظ

با سلام

می بخشید که با اسم نیایش شما رو مخاطب قرار دادم
به هر حال پرنیان جان امیدوارم که در تمام مراحل زندگی بخصوص عرصه ی هنر موفق باشی
چنتا از شعر های کوتاهمو برات میزارم بخون و البته نظر بده

سالگرد شکست غرورم نزدیک است
بی شک این روز را جشن می گیری
مثل هر سال برایم کارت دعوت بفرست.

...........................................

چه نیاز به اشتها وقتی دستمان به دهنمان نمی رسد.

........................................................

میگن دل به دل را داره
وقتی دلت به دلم راه پیدا کرد
وجودم پر شد از شیشه خرده.
..................................
با تشکر

سلام اسحق جان خوبی
خواهش میکنم اشکالی نداره .
از محبتت و حضورت ممنونم عزیز و از اینکه منو قابل دونستی تا در مورد شعرات نظر بدم ممنونم
به نظرم چیزی که تو شعرات اول توجه ادمو جلب میکنم جدید بودن موضوع شعراته
مخصوصا دومیش که به نظرم خیلی جالبه و در عین کوتاهی کلی حرف در خودش داره . گاهی میشه در ساده ترین نوشته ها حقایق بزرگی رو کشف کرد و به نظرم نوشته های تو از این دسته هستن . خیلی خوبه که ادم حرفای تازه و بکری برای گفتن داشته باشه .
برات ارزوی موفیت میکنم و امیدوارم به اون جایی که دوست داری برسی عزیز.
خوشحال میشم بازم شعرای قشنگتو بخونم
بازم به من سر بزن
راستی نظر در مورد شعرام یادت نره
همیشه شاد باشی

اسحق پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

سلام پرنیان جان
خیلی لطف داری به نظر من جوون ایرانی یعنی هنر و استعداد

فقط کافیه خودمون رو باور کنیم .

تشکر می کنم از لطفت

یه دو بیتی برات دارم امیدوارم خوشت بیاد



تو و زلف پریشان روی شانه

من و تکرار شعری عاشفانه



نگاهت در نگاهم داد می زد

بزن حرف دلت را بی بهانه



راستی می خواستم بپرسم چند ساله که شعر میگی

و یه نصیحت برادرانه برات دارم برای پیدا کردن موضوع شعرات حتی اگر عاشقانه باشه فقط کافیه کمی به اطرافت نگاه کنی نه ژست آنچنانی میخواد نه حرفای قلمبه سلمبه

البته شعرهایی که تا الآن از شما خوندم روون هستن ولی به نظر من برای قشری خاص سروده شدن سعی کن نظر عموم رو به شعرهات نزدیک کنی
می بخشی ولی رسم دوستی اینه که بتونیم درست همدیگه رو راهنمایی کنیم.
من منتظر راهنمایی شما هستم

سلام اسحق جان
منم با هات موافقم در مورد جوان ایرانی
خیلی قشنگ بود
من ۶ یا ۷ سالی میشه که شعر میگم
راستش من از اینکه اگر اشکالی تو کارم باشه و دوستای خوبم بهم بگن اصلا ناراحت نمیشم بلکه خوشحالم میشم و اگر ببینم که اون ایراد واقعا درسته سعی در اصلاحش میکنم . اما راستش با این نظرت مخالفم .
همیشه ترانه هایی رو میخوندم که توش پر از به قول تو کلمه های قلبمه سلمبه بود که اسمشو میگذاشتن ترانه های احساسی البته قصد توهین به هیچ کس رو ندارم میخوام مثال بزنم . همیشه از نوشتن این جور ترانه ها بیزار بودم دلم میخواست چیزی رو بنویسم که در عین سادگی همه ازش سر در بیارن و حرف دل خودشون رو در اون ببین و خوب فکر کنم تو این زمینه تا حدودی موفق بودم
البته ببخشیدا چون گفتی رسم دوستی اینه که همدیگرو درست راهنمایی کنیم اینو بهت گفتم و امیدوارم از اینکه در مقام دفاع بر اومدم ناراحت نشی گفتم که من از حرفایی که تا حالا نوشتی نه تنها ناراحت نشدم بلکه چندین بار هم خوندمو سعی کردم کارمو اصلاح کنم منتها فکر کنم هر صاحب اثری یه جایی از اثر خودش دفاع میکنه و یه جایی هم انتقاد رو می پذیره
بازم به من سر بزن و اگر باز نکته ای به ذهنت رسید حتما برام بنویس راستی از شعرای قشنگ خودت هم بنویس.

اسحق جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام روز خوبی داشته باشی

ممنونم از اینکه از حرفای من تعبیر درستی کردی. اون مطلبی که در مورد حرفای قلمبه سلمبه گفتم منظورم تو شعرای شما نبود گفتم بعضی از به اصطلاح شعرا به خیالشون که شاعری به این چیزهاست

(( از هر چه بگذریم سخن دوست خوش ترست))



دوباره صدای پاهات

توی گوش من می شینه

صورت ماهتو چشمام

پشت پنجره می بینه


دوباره میای کنارم

دستُ رو سرم میزاری

روی گونه های سرخم

گل بوسه رو میکاری


می شینی مثل همیشه

میشینم به روی پاهات

دوباره دستای من رو

میزاری به روی لبهات


دوباره می پرسی از من

بابا رو دوس داری چنتا

من با انگشتای دستم

نشونت میدم که ده تا
....................

دو چشمانت درآورده دمار از روزگار من

به جز درد و غم و حسرت چه چیزی شد نثار من


هوای حال و روز من ندارد هیچ تعریفی

کسالت بار و بی رونق فضای کار و بار من


چه آمد بر سر عشقی که آتش در دلم می زد

به نفرین کدامین دل زمستان شد بهار من


سپردم سر به عشق تو که شاید دل به دست آرم

تو اما با دل سنگت گذشتی از کنار من


الهی که دل سنگت گرفتار غمی گردد

هوای حال و روز تو شود چون حال و روز من

...............................

ودر آخر یه شعر کوتاه

به من تکیه نکن دلم زلزله خیزست.

امیدوارم منو ببخشی که پر چونگی میکنم دست خودم نیست هر بحث هنر پیش بیاد بخصوص شعر از خودم بیخود میشم

آرزوی ساعات خوشی رو برای شما دارم

سلام اسحق جان خوبی
با این نظرت موافقم همیشه از اون شعرایی که توش پر از کلمه های قلبمه سلمبه ی احساسیه مثلا، و بهش میگن شعر با احساس خوشم نمیاد بازم میگم قصد زیر سوال بردن کسی رو ندارم و اصلا اطلاعات خودمو تا اون حدی نمیبینم که بخوام شعر یا هنر کسی رو نقد کنم ولی راستش منم گاهی این چیزی رو که گفتی میبینم و متوجه میشم.
-------------------------------------
دوباره یه شعر زیبا . خیلی قشنگ بود اولش که میخونی فکر میکنی باید یه شعر عاشقانه باشه اما اخرش میبنی که نه اصلا موضوع چیز دیگه ای من از این قبیل نوشته ها که اخر کار یه شوک به ادم وارد میکنن خیلی خوشم میاد و به نظرم باعث موندگاری اون شعر میشه شعر دوم هم که خیلی زیبا بود مثل اولی و شعر کوتاه اخر بازم از اون ایده های بکر بود
-------------------------------------
اسحق جان این چه حرفیه من از خوندن کامنتهات خیلی خیلی خوشحال میشم و امیدوارم همینطور همیشه زود به زود به من سر بزنی .
------------------------------------
به قول خودت از هر چی بگذریم سخن دوست خوشتر است
گفتی میخوای از پیش من
چشماتو برداری بری
گفتی میخوای که بعد از این
باشی به یاد دیگری
گفتم دوست دارم نرو
پیشم بمون دنیامی تو
رفتن تو مرگ منه
این آخرین حرف منه
اما جواب تو فقط
دقیقه ای سکوت بود
دوست دارم گفتن من
با تمام وجود بود
قلبمو روندی از خودت
رفتی و رفتی دور تر
یادم میاد اون دورِ دور
صدات کردم بلند تر
میدونم شنیدی اما
قدماتو کردی تند تر
رفتی تو دور تر و دورتر
برو ماهم به سلامت
بی وفام که باشی عشقت
تو دل شکسته ی من
نمیشه کمترو کمتر
منتظر نظرت هستم

اسحق شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام پرنیان جان
خیلی خوشحالم که حوصلت از نوشته های من سر نمیره

تقدیم به شما


می شینی کنار باغچه

چنتا گل رو باز می چینی

گلا رو به شکل خونه

جلوی پاهام می چینی


دستمو تو دست می گیری

منو می بری تو خونه

خونه ای که از یه مشت گُل

با یه سقف از آسمونه


خنده رو لبات می شینه

آخه تو خونت نشستی

در خونت بازِ بازِ

روی هیچ کسی نبستی


می گی هر کی خواست می تونه

بیاد و اینجا بشینه

می تونه بیاد تو خونم

خوشی ما رو ببینه


می گی دیوارای خونم

مثل بزگ گل قشنگه

نه سیاه و نه سپیده

مثل دلهامون یه رنگه


یهو خنده پر می گیره

از رو لبهای قشنگت

تو گلوت بغضی می شینه

جای حرفای قشنگت


می گی میشه که بابایی

ما بگیم که خونه داریم

با یه عالمه دل خوش

توی باغچش گل بکاریم

...........................
البته قالب اصلی کارهای من غزلن ولی بعضی وقتها که تحت تاثیر قرار می گیرم چارپاره های اینجوری و شعرهای کوتاه هم میگم
.......................

روی ساحل ردی از پا مانده است

لنگه کفشی آنطرف جا مانده است



یک دل زخمی جدا از لنگه کفش

یادگاری روی شن ها مانده است



ظاهرن دلداده ای شوریده حال

نا امید از روز فردا مانده است



دیده ها حاکی از این پیشامدست

یک جسد در قعر دریا مانده است



کیست حتی کس نمی داند هنوز

قصه اش مثل معما مانده است
...............................

و در آخر ترانه ی شما بسیار زیبا بود اینو بدون اغراق میگم امیدوارم منو قابل بدونید و ترانه هایی زیبا مثل این رو برام بنویسید.
از همصحبتی با شما خیلی خوشحالم

سلام اسحق جان خوبی . بله من از خوندن کامنتهات واقعا لذت میبرم هم شعرای قشنگی می نویسی و هم نکته های دقیق و جالبی رو تاکید میکنی
شعر اولت که گمون کنم بیشتر روی قالب ترانه بود خیلی قشنگ بود اما شعر دومت خیلی قشنگ تر بودهم از نظر تعغدل وزنیش و هم اهنگی و موضوعی رو که در خودش داشت
راستش خیلی دوست دارم به وبلاگت بیام اما متاسفانه سرعت نت من خیلی پایینه و مدتهاست که به دوستان بلاگفایی خودم سر نزدم به همین خاطره اما قول میدم حتما به زودی از به کافی نت برم و به وبت سر بزنم باور کن هر روز امتحان میکنم اما اصلا باز نمیشه .
اما خوب از اینکه شما منو فراموش نمیکنی و هر رزو بهم سر میزنی ازت ممنونم
اگه میگم دوست دارم دیوونه وار
اگه میگم عشق منی مثل بهار
اگه میگم مال منی تو روزگار
اگه میگم پیشم بمون نرو کنار
اگه میگم بیا بریم یه جای دور
اگه میگم تو خواب من تویی با خورشید چشات
اگه میگم دلم میره برای ناز خنده هات
اگه میگم چشای تو کشته منو تو هر نگات
اگه میگم غرورمو من میشکنم زیر پاهات
اگه میگم دنیا می بینم تو نگات
اگه میگم بخواه ، میمیرم من برات
اگه میگم اراده کن ماهو می یارم زیر پات
دروغ نمیگم نازنین
دورغ نمیگم به چشات
تو رو خدا بگیر یه بار دستم تو حُرم دسات
تموم زندگی من ، فدای هر نت صدات
همیشه شااااااد باشی

اسحق شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:51 ب.ظ

بازم سلام

ترانه ی قشنگیه حال و هوامو عوض کرد ممنونم ازت

لب سرخت مرا دیوانه تر کرد
نگاهت بار دیگر هم اثر کرد

قسم خوردم به دام تو نیفتم
دلم را بوسه ات این بار خر کرد
.........................
به امید دیدار شما در روزهای آینده

مرسی اسحق جان شما لطف داری
شعر قشنگی بود .
ممنونم از حضورت گرمت عزیز
بازم به من سر بزن

اسحق سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ق.ظ

با سلامی دوباره والبته هزارباره

پرنیان جان چطوری امیدوارم که چند روزیه ما رو ندیدی خوشحال شده باشی ولی بازم اومدم با اجازه

لحظه ای که دل به شیطان می سپرد
چارپایه زیر پایش غلط خورد

حلقه ای آویز از سقف اتاق
دست خود را بر گلویش می فشرد

عقربه های بزرگ ساعتش
نبض دستش را دقیقا می شمرد

سایه ای آرام از چشمان او
روشنی را با خودش آمد و برد

آنقدر حلقه گلویش را فشرد
تا نفس بند آمد و او نیز مرد
........................

در اینجا یه شعر کوتاه به زبان محلی برات می نویسم البته با ترجمه

وقتِ دام پاتَ د هون َ مو بُری ، پات و شعرَلَم وازی

یعنی:وقتی مادرم پای تو رو از خونمون کوتاه کرد، اونوقت پاب به شعرهای من باز شد

با تشکرد

سلام اسحق جان
این چه حرفیه اتفاقا دیروز همش منتظر کامنتت بودم و خوشحالم که حالا اومدی . هر دو شعر خیلی قشنگه و مثل همیشه پر از ایده های نو اما شعر محلی که نوشتی واقعا جالبه این شعر به چه زبانیه ؟
بازم منتظر شعرای قشنگت هستم راستی دیگه در مورد نوشته های من نظر نمیدی نکنه دلخوری ازم ؟؟؟؟؟؟؟
منتظر نظرت هستم
همیشه شاد باشی

اسحق سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:38 ب.ظ

سلام پرنیان جان

تو وجود هنرمند جایی واسه دلخوری نیست فقط صمیمیت وصفا

و در مورد اینکه به چه زبانیه در جوابت این دو بیتی رو می نویسم

مرا با عشق و ایمان می شناسند
بنام شهر مهران می شناسند

اگر چه اهل دنیایی غریبم
ولی با ایل شوهان می شناسند

من اهل و ساکن شهرستان مهران هستم وجزء ایل شوهان یکی از طایفه های کرد هستم.
امیدوارم جوابتو گرفته باشی
دوم:اگه نظر نمیدم به خاطر دوچیز میتونه باشه یا وقت نکردم ترانه هاتو بخونم یا این که ترانه هات اینقده خوبن جایی واسه نظر دهی نزاشته که در مورد من هردوتاش صدق می کنه.
با تشکر بازم بهت سر میزنم

سلام اسحق جان خوبی . خوب خدا رو شکر که دلخور نشدی
بله متوجه شدم پس شما از کردهای اصیل و با غیرت ایران هستی خوشحالم که باهات اشنا شدم دوست من
از بابات لطفی که به نوشته هام داری خیلی خیلی ممنونم اسحق جان
ممنونم از حضور همیشگی و گرمت
همیشه شاد باشی

اسحق سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ

دوباره سلام

یه شعر سپید بلن داشتم که وقتی تو انجمن خوندم همه ی بچه ها بهم گفتن که همون بند اخرش رو به عنوان یه شعر کوتاه بنویسم و در اینجا همون بند آخری رو برات می نویسم اگه فرصتی شد کل شعر رو یه روز برات می نویس تا نظر بدی

زندگی رنج عمریست که در پینه ی دستان پدر جا دارد.

حیلی ممنون

سلام
حتما برام بنویس خیلی دوست دارم که زودتر بخونمش باید مثل همیشه قشنگ باشه . چیزی که تو شعرای تو به عنوان یه موضوع همیشگی میبینم مسایل و رنجهای اجتماعیه که به قشنگترین حالت تلخی هارو به تصویر میکشی و کسی که شعرتو میخونه میتونه از عمق وجودش اونارو حس کنه اما .... چرا یکمی مثبت نمی نویسی میدونی من خودم اگرچه اکثریت شعرای عاشقانه ام از گله و شکایت رنج و دوری این مسایله اما گاهی با خودم میگم تو دنیای به این بزرگی و سیاه که مردم این همه اسیر رنج هستن چرا ما باید تو اون دقیقه هایی که میخوان فارغ از همه جا یه شعر بخونن و یا یه ترانه گوش کنن دوباره اونارو یاد غصه ها و سختی ها بندازیم . نظرت چیه ؟
یاداوریه اینا خوبه اما اینقدر دنیا و ادما سیاه و خاکستری شدن که گمون نکنم دیگه احتیاجی به یاداوری باشه ما در طول روز داریم تموم ساعتاودقیقه ها و ثانیه ها با این مسایل دست و پنجه نرم میکنیم ایکاش بیایم یه خورده نوشته هامون رو به طرف افتاب هدایت کنیم شاید نوشته ها اینه ای بشن که افتاب رو به ما بتابونن . نمیدونم شاید
همیشه شاد باشی

اسحق چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ب.ظ http://sinabk.blogfa

سلام پرنیان جان نیستی

امدوارم برات مشکلی پیش نیومده باشه

امروز می خوام نوشتن یه نوع نامه ی اداری رو بهت نشون بدم

تعجب نکن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بسمه تعالی

ریاست محترم دادگاه الهی دنیا

سلام علیکم

احتراما اینجانب دیوانه ی شاعر فرزند: آدم ساکن شهرستان ذوق متولد یکی از سیاه ترین روزهای سال به استحضار می رسانم که مدتی پیش دو چشم نه چندان سیاه به حریم خصوصی قلبم تجاوز کرده و تمام دار و ندار مرا به یغما برده است
با وساطت بزرگان هم راضی به پس دادن اموال اینجانب نشده است.
لذا بدینوسیله از شما ریاست محترم تقاضا می کنم به شکایت بنده رسیدگی فرمایید.
با تشکر

سلام اسحق جان
نه مشکل نه فقط این مدت خیلی سرم شولغه و کمتر وقت میکنم که پای نت بشینم
راستش تعجب نردم چون کلمات جادویی رو در خودشون دارن که میتونن نوشتن هر چیزی رو ممکن بکنند حتی نوشتن نامه ی اداری عاشقانه رو
ولی جالب بود
موفق باشی

اسحق پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:28 ب.ظ

سلام پرنیان جان مدتیه که نتونستم از ترانه های قشنگت استفاده کنم ولی امروز خوشبختانه اومدم یه سری بهت زدم ترانههای جدیدت خیلی قشنگن بیشتر از قبلیا واقعا دس مریزاد

ولی بازم یه اشکال کوچیک
مثل:

جای گل و هدیه و نور

بدین به هم گره های کور
.........
اینجا ریتمش یا همون آهمگش به هم خورده
ولی بازم میگم خیلی قشنگه

یه شعر کوتاه دارم با یه متن ادبی تقدیم می کنم


با کاتالوگی زیبا
آنچه را می خواستم نشانم داد
ولی آنچه را به من داد که نمی خواستم.

..............

دلم به حال کودکیم می سوزد.حالا که بزرگ شذه ام می فهمم.کودکی آن چیزی نبود که در کتابها می خواندم.
کسی که قصه برایم می گفت مادر بزرگ نبود. پدر بزرگ هم نبود.روزها کودکیم را در کوچه های خاکی جستجو می کردم و شبها به خواب هم نمی دیدم اسباب بازی داشته باسم.پدرم خود سلمانی من بود و تمامی ابزارش خلاصه می شد در تیغ
مادرم تمام دلخوشیم بود هیچوقت مرا کتک نمی زد.
بزرگتر که شدم ...
ادامه دارد...
با تشکر

سلام اسحق جان خوبی ؟
اره اتفاقا فکر کردم که منو فراموش کردی .
از نقدت ممنونم مرسی از اینکه اینقدر با دقت شعرامو میخونی.
باز هم نوشته های زیبات . اولی قشنگ بود مثل همیشه یه شو ک وارد میشه اخرش. من از نوشته هایی که پایانش یه جوری غافلگیر کننده ست خوشم میاد .
در مورد دومی هم بیصبرانه منتظر ادامه اش هستم .
راستی اسحاق جان اینبار که میای لطف کن اسم وبلاگت رو هم ثبت کن تا من لینکت کنم چون اسم وبت رو ندارم و یادم نیست اولین بار تو کدوم پست برام کامنت گذاشتی و بگو با چه اسمی لینکت کنم . ممنون
بازم به من سر بزن
همیشه شاد باشی

اسحق شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ب.ظ http://CHANGOLE BLOGFA.COM

سلام
به نام او که باران می فرستد
بهاری در زمستان می فرستد

بزرگی که به هر کس داد دندان
برای خوردنش نان می فرستد

امیدوارم که حالت خوب باشه منو قبلا تو یه وبلاگ گروهی به نام مهران ۱۳۸۷ ملاقات کردی ولی حالا دیگه اونجا نیستم اون یه وبلاگ گروهی بود از بچه های انجمن آدرسم رو بالا برات نوشتم میتونی منو با اسم فراموشی لینک کنی.بگذریم

بزرگتر که شدم مدرسه ام کمی آنطرفتر رفت همکلاسیهایم همگی مثل من از کوچه هایی بدتر از کوچه ی ما آمده بودند. پدرم می گفت درس بخوان - نمی فهمیدم.
کلاس شد کوچه ی دیگری برای بازیهای من. ولی معلم بسیار خشن بود.شیلنگ - خط کش - کابل - ... همیشه چیزی با خود به کلاس می آورد. دروغ نگویم از او می ترسیدم. وقتی پای تخته برای کتک خوردن به صف می شدیم دستها را مشت می کردم تا خوب عرق کند . بچه ها می گفتند اینطوری درد کمتری احساس می کنی ...

ادامه دارد...

کاش می شد روزهای رفته را تکرار کرد
با فلان بنا فلان حاجی به هرجا کار کرد

کاش می شد لقمه نانی را به روی سفره برد
با همان یک لقمه نان عمری فقط امرار کرد

روزهای نورسیده گیج و کورم کرده است
بی مروت زندگی - دیدی مرا هم خوار کرد

کاش می شد زندگی را مثل سقف محکمی
ایمن از باد و تگرگ و ریزش آوار کرد

زرق و برقی اینچنین هرچند پیش از این نبود
کاش می شد سالهای رفته را تکرار کرد

سلام اسحق عزیز
راستش ملاقات قبلی یادم نمیاد ولی چشم حتما به ادرس جدیدت میام
مثل همیشه یه مطلب قشنک وزیبا
ممنونم

اسحق دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ب.ظ http://changole.blogfa.com

سلام پرنیان جان خیلی وقته ازت خبری نیست

آدرسمو بالا برات نوشتم یه سری بهم بزن مهمونی دارم پذیرایی کامل

راستی با اسم فراموشی میتونی لینکم کنی

منتظرم به امید دیدار

سلام اسحق جان خوبی .
مدتیه که اینترنتم قطع شده و کامپیوترم هم مشکل داره اینه که کمتر میتونم بیام .
حتما به وبلاگت سر میزنم و شما رو با افتخار لینک کردم با اسمی که خواستی
همیشه شاد باشی

اسحق شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:48 ب.ظ

سلام پرنیان جان خیلی وقته خبری ازت نیست.

امیدوارم که مشکلی واست پیش نیومده باشه.


ز تب او قطره قطره آب می شد

پدر از غصه اش بی تاب می شد

زبانم لال دیشب خواب دیدم

که عکس مادرم در قاب می شد


این دو بیتی از آخرین کارهامه .
یه سری به ما بزن

سلام اسحق جان خوبی . هستم عزیز همین دور وبرها هستم منتها اینقدر این مدت سرم شلوغه که مجبورم دیر به دیر سر بزنم هر رزو کلاس دارم و بعد از کلاس اینقدر خسته ام که دیگه نای نشستن پای اینترنت رو ندارم برام دعا کن مهر ماه تو امتحانی که دارم قبول بشم اون وقت وقتم خیلی ازاد تره و دوباره مثل همیشه زود به زود اپ میکنم.
همیشه شاد باشی

اسحق دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:37 ب.ظ

سلام

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که نمی آیی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام اسحق جان . اول اینکه خدا نکنه دل شما غمی داشته باشه امیدوارم همیشه شاد باشی
و دوم که اومدم عزیز . اگرچه کمی دیر

اسحق شکری پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:47 ب.ظ http://CHANGOLE BLOGFA.COM

سلام و عرض ادب خیلی خوشحالم ازاینکه دوباره می تونم با شما گفتگویی داشته باشم. هر چند شما کلبه ی حقیرانه ی من رو قابل نمی دونید که یه سری به ما بزنید ولی ما آدمهای روستایی بسیار ساده هستیم و رسم دوستی رو میدونیم و تا اونجا که بتونیم به شما سر خواهیم زد.

بگذریم ....



گاهی دلم برای نان (ساجی)[1] مادرم تنگ می شود

تکنولوژی عطر نان را از ما گرفته است

پدرم می گفت:« گنم هم گنم قدیم عطرش وا سر مزه»[2]

(وقتی خاک رنگ کود شیمیایی می گیرد

باران طعم سرب

نان بوی گازوییل خواهد داد.)

پدرم در روستا زندگی می کند

من در شهر

گاهی برای دیدن او روستایی می شوم.

پدرم دلی دارد به وسعت دشت

قامتی به استواری کوه

روحی به پاکی چشمه

به گرد پای او هم نمی رسم.

دوستمان دارد،

ولی به قول خودش:

« مه منمو کیوانوم»[3]

راست می گوید

مادرم زنی ست مثل تمام زنان ایل

ساده و صبور

آرام و سختکوش

بسیار با وقار

پدر بی او ( نه بی اجازه ی او )آب نمی خورَد

**

گاهی به گذشته می رود..

« گله قاطر داشتم .. گله بز داشتم»[4]

جنگ همه را از پدر م گرفت

پدرم را چند سال از ما.

حالا پدر به جای داس تفنگ به دست می گرفت.

جنگ که تمام شد

فقط یادگار داس روی دست پدرم ماند.

ولی بوی گندم را هنوز فراموش نکرده است.



--------------------------------------------------------------------------------

[1] : وسیله ای که در روستا با آن نان می پزند

[2] : گندم هم گندم قدیم عطرش آدم رو دیوانه می کرد

[3] : من مانده ام با همسرم

[4] : گله قاطر داشتم .. گله بز داشتم




و یک غزل ...........



خاطره

جیغ و داد و اشک وآهی از خیابان می گذشت

دختری آشفته با مویی پریشان می گذشت



در نگاهش وحشتی عریان تر از گیسوی او

بر لبانش ناسزا بر این و بر آن می گذشت



دست و پایش زخمی و گرد غباری بر تنش

با لباسی پاره و چشمان گریان می گذشت



پشت سر را با نگاهی سر سری طی می نمود

در سرش گویا خیالاتی فراوان می گذشت



از کسی یا اینکه از چیزی گریزان گشته بود

کاین چنین با پای زخمی لنگ لنگان می گذشت



یک نفر آهسته گفت انگار او را دیده ام

آری از اینجا همین دیروز خندان می گذشت!



دختر همسایه ی یک کوچه بالاتر زماست

طفلکی از عمر او شش تا بهاران می گذشت



باز هم شر بچه های کوچة پایین ما

دخترک از دست آنها اشک ریزان می گذشت


کلبه ی ما همیشه مقدم شما را گرامی میدارد منتظر شما هستم

سلام اسحق جان خوبی . خیلی وقته دیگه به من سر نمی زنی هر چند من اومدم نظر گذاشتم و حالا اینجوری متهمم میکنی ولی بازم میام و در مورد دل پاک شما که شکی در اون نیست به خودم میبالم که دوستی مثل تو دارم از شعرای قشنگی که گذاشتی ممنونم . مثل همیشه بکری موضوعات خودشو ئذ نوشته هات به رخ خواننده میکشه و ادم خشته نمیشه اینو تو نوشته هات خیلی دوست دارم . موفق باشی . بازم به من سر بزن

اسحق شکری دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:13 ب.ظ

و باز هم سلام امیدوارم همیشه شاد و شنگول باشید.

ممنونم از اینکه به من سری زدید خوشحالم کردید. باز هم با یک غزل به دیدار شما اومدم... با اجازه



افتاده ای به جانم، با خنجر نگاهت

یا من غریق چشمت، یا تو گرفته آهت



در نظم کهکشانها، تقدیر این چنین شد

با جذبه ام بچرخم، بر گرد روی ماهت



بی شک به حکم جادو، در چله ات نشستم

ور نه تمام عمرم، بی عشق شد تباهت



دیوانه می شود گاه، عاقل به گوشه چشمی

یعنی به گوشه چشمی، افتاده ام به چاهت



وقتی شکارچی خود، صید شکار گردد

دیگر چه جای ماندن، در این شکارگاهت



با این همه نشانه، افسوس دل نفهمید

تغییر می کند عشق، مانند رسم و راهت

سلام اسحق جان خوبی . خواهش میکنم شما ببخش که خیلی دیر شد . غزلت خیلی خیلی قشنگه . ممنونم از شعرای زیبایی که همیشه میگذاری . اسحق جان فقط یه زحمت بکش همیشه وقتی میای و کامنت میگذاری ادرس سایتت رو هم بنویس. ممنونم
بازم از حضورت تشکر میکنم . دوباره به من سر بزن .
همیشه شاد باشی

اسحاق پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:26 ب.ظ http://changoleblogfa.com

با عرض سلام خدمت پرنیان خانم امدوارم که روزگار به کام شما باشه



دلم را با نگاهی زیر و رو کرد

مرا با حس خوبی روبرو کرد

سپس عشق آمد و با مهربانی

چروک صورت من را اطو کرد


منتظر شما هستم.
به امید دیدار.

سلام اقا اسحاق دوست قدیمی . خوشحالم کردی که بعد از مدتها اومدی و سر زدی . حتما میام .
مرسی از حضورت .
همیشه شاد باشی

اسحق یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:28 ب.ظ

باز هم سلامی به زلالی آب تقدیم به شما که طراوت باران دارید.

خیلی خوشحالم از اینکه می بینم بعد از مدتها به جمع دوستان پیوستید.

جا دارد که از شما دوست عزیز گلایه کنم ولی خوشحالی به روز شدنتان مانع این امر شد.

اگر دل و دماغ داشتید از کوچه تنهایی فراموش شده ما هم گذری کنید. مشتاق دیدارم. پاینده باشی

سلام اسحق عزیز .نمیدونم چکار کنم که شما دیگه گله نداشته باشی . من که هر بار دعوتم کردی بهت سر زدم هر بار هم پست جدید گذاشتم دعوتت کردم دیگه مشکل کجاست ؟
در هر صورت ممنونم که مدام به من سر میزنی

فراموشی چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام و درود فراوان


اگر صد کینه ی دیرینه دارم

اگر آتش درون سینه دارم

برای آنکه عمری در مقابل...

برای دق هزار آیینه دارم
...............

عمو می گفت سارا مال داراست

پدر می گفت حرفم حرف ساراست

و سارا گرچه دارا را پسندید

دل دارا ولی او را نمی خواست

...............

نه بیداری نه در روئیا نیامد

نه در انشاء نه در املاء نیامد

معلم با کنایه گفت: دارا...

برای بردن سارا نیامد؟

.............

خدا از رنگ لبهایت جهنم را بنا کرده ست

تو را از هر چه غیر از تو به یک نوعی جدا کرده ست

تو دریای محبت هستی اما کس نمی داند...

چرا شیطان درون جسم پر مهر تو جا کرده ست

شبیه لحظه های ناب الهام غزلهایم

دلم با یاد چشمان سیاه تو صفا کرده ست

خدا می خواست با آدم بهشتی جاودان باشد

ولی حوا دل خود را به دنیا مبتلا کرده ست

و من محکوم یک تبعید طولانی شدم با تو

خدا با خلقت تو روزگارم را فنا کرده ست

..........

این هم چند تا از کار های جدیدم شاید خونده باشی ولی برای خالی نبودن عریضه خوبه.
سرزنده و شاداب باشی...

سلام دوست خوب همیشگیم کارهایی که میگذاری حتی اگه تکراری باشه برای من همیشه جذاب خوندنیه . از حضور همیشگیت ممنونم
همیشه شاد باشی

اسحاق یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام دوست عزیز


پیشاپیش سال نو مبارک..

آپم با چنتا مطلب یه سری به ما بزن

خوش باشی

سلام اسحاق جان . خوبی . چه خبرا . مرسی که خبر دادی . چشم حتما میام .

اسحق پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ

باز هم سلام
خیلی وقته که از شما خبری ندارم امیدوارم که هر کجا هستی خوب و خوش و سرحال باشی
با یه چارپاره اومده برای خوندنش باید یه سری به من بزنی

من همونم که توی پارک

شمارتو بهش دادی

شمارمو بهت دادم!

بعدش پیام فرستادی

....

منتظرتم
خدا نگهدار

سلام اسحق جان . خوبی . هستم همین نزدیکی ها . گاهی میام و به دوستانم سر میزنم حتی اگه فرصت کامنت گذاشتن نداشته باشم باز میام و میخونم . از اینکه خبرم کردی ممنونم . حتما میام . بازم به من سر بزن .
همیشه شاد باشی

اسحق چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ب.ظ

سلام و درود فراوان

خیلی وقته ازت خبری نیست

دلتنگتیم ...

با ما باش

قربان شما فراموشی

سلام اسحق جان . خوبی . شما هم خیلی وقته که دیر به دیر به ما سر میزنی . اما خوب من همیشه به یادتم و حتی اگه نتونم برات کامنت بذارم حتما میام و میخونمت اما همیشه ازت خواستم و بازم میخوام هر کامنتی که میگذاری اسم وبلاگت رو هم بنویس لطفا .
بازم به من سر بزن . همیشه شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد